آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی ، هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
الهی، خواندی، تاخیر کردم.فرمودی، تقصیر کردم. هیهات. هیهات.
آنچه کردم بی تدبیر کردم.
الهی، عمر خود بر باد کردم، برتن خود بیداد کردم،شیطان لعین را شاد کردم، گفتی: فرمان نبردم، در ماندم و درمان نکردم.
الهی،بساز کار من، منگر به کردار من، هرگاه گویم برستم، شغلی دیگر دهی به دستم.
الهی، نادیده ای و ناجسته ای حاصل، ای جان و دل را زندگانی و منزل، ضرورت التجاء به هیچ درگاهم نیست، دستم گیر، که جزء فضل تو پشت و پناهم نیست.
ای بود و نبود من،تو را یکسان مرا از گرداب غم،به ساحل شادی رسان.
الهی،اقرار کردم به مفلسی و هیچ کسی، ای یگانه ای که از همه چیز مقدسی، چه شود اگر مفلسی را به فریاد رسی؟